خاطرات یک فاحشه2


by : x-themes

چند روز بعد :

موبایلم زنگ خورد صدای ناشناسی بود که میگفت از طرف یکی از دوستانم معرفی شده و می خواست من را ببند برای حاج اقا !!! گفتم من نه شما را میشناسم نه حاج اقا را گفت شما تشریف بیاورید ضرر ندارد جواب دادم من یکبار با یک اخوند بودم پولم را که نداد هیچ کلی هم مزاحمت ایجاد کرد من اول کار و نقد میگیرم گفت چقدر من هم 5 برابر مبلغ واقعی اعلام کردم شماره کارت گرفت که کارت به کارت کند تقزیبا 15 دقیقه بعد پول در حسابم بود بلند شدم و راه افتادم سر قرار حاج اقا یک پایش لب گور بود پای دیگرش سر پل صراط خودش صیغه موقت را خواند و گفت من هم اعلام رضایت کنم از خنده روده بر شده بودم این احمق سر خودش را که کلاه میگذارد هیچ سر خدا را هم کلاه میگذارذد تا صبح انجا بودم دل توی دلم نیود دخترک معصوم و نازنیم در منزل تنها بود ولی با پول انشب میتوانستم تا چند روز و جند شب فقط با او باشم . پیر مرد مفنگی تا صبح ازارم داد ای لعنت بر ان کسی که پول را اختراع کرد تا برای بدست اوردنش مجبور به هر کاری بشوی در نهایت نزدیک صبح اخوند دلقک گفت چرا یک کار ابرومند انجام نمیدهی ؟ گفتم به چند دلیل 1- در مملکتی که وقتی کارمند یک شرکت باشی مدیرش همان کاری را میکند که تو امشب انجام دادی ولی اخر ماه همان حقوق ناچیز را به تو میدهد ترجیح میدهیم ازاد کار کنم 2- من فاحشگی میکنم تا تو اخوند بدانی که هنوز در مملکتی که ادعای عدل و توسعه اسلامی در ان میشود هنوز افرادی مثل من هستنند که اگر ساعتی یا شبی تنشان را بفروشند هرزه و بی ابرو محسوب میشودند ولی اگر کلیه با قرنیه چشمش خور ا بفروشند فداکار و ابرومند


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : <-TagName->
شنبه 9 دی 1391برچسب:, 18:1 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

ϰ-†нêmê§