من حسینم ...
من حسینم که جهان واله و حیران من است
ابر و باد و مه و خورشید به فرمان من است
جد من احمد مختار قریشی نسب است
پدرم حیدر کرار امیر عرب است
مادرم فاطمه خود خلقت جهان را سبب است
من حسینم ضربان دل من یا زهراست
نقش دیوار و در منزل من یا زهراست
تلخی قهوه به تلخی زندگی آرومیه که با اتفاقی ناخوشایند و ناگهانی،
جای خود رو به هیاهو بده!
مادامی که هیاهو برایت چیزی جز سلب آرامش ندارد،
بد نیست در گوش دنیا فریاد بزنی:
"دلزده ام از هیاهو! . . . خفه شو! فقط چند لحظه...! "
هی فکر کردم، فکر کردم ... قهوه خوردم
دیشب کمی افسرده بودم، قهوه خوردم
تنها تر از هر شام، با لیوان مخصوص
با چشم تر، با حس مبهم، قهوه خوردم
دور و برم پر بود از حس نبودن
با حسرتی از جنس ماتم قهوه خوردم
اشکی کنار چشم مادر غلت می خورد
با اشک مادر باز نم نم قهوه خوردم
یک جرعه را با یاد و نام پشت هایی
کز امتحان هرگز نشد خم، قهوه خوردم
آسوده و بی دغدغه، حتی نه با غم
این بیت را من مثل آدم قهوه خوردم
داستان قدم هايم را که بگويم کفش هاي تصادفي دهانشان باز ميماند و چراغ هاي چشمک زن مسير کافهــــ هاي شلوغ را سبز و..زرد و قرمز ميشوند در بيداد صدا و صدا بخار ♨ قهوه ي تنهايي هياهوي عبور را مي بلعد و من همچنان چشم دوخته ام به قلم روي کاغذ هميشه و تو....افسوس هيچ
Coffee is the best friend of many people
, especially early in the morning.
It has a great aroma that gives a warm and pleasant feeling
.
یه "فنجان خالی"...؟ را که نگاه می کنم گلویم بخاطر چایی هایی ... که با تو نخورده ام چقدر می سوزد...
گروهی از فارغ التحصیلان دانشگاهی که در رشته خودشان بسیار موفق بودند به دیدار استادشان رفتند. خیلی زود گفتگوها به شکایت و غرغر درباره استرس در محل کار و زندگی انجامید.
با پیشنهاد نوشیدن قهوه استاد به طرف آشپزخانه رفت و با قوری بزرگی از قهوه و کلکسیونی از فنجانهای پلاستیکی، شیشهای، بلور، معمولی و گرانقیمت وارد شد و از آنها خواست از خودشان پذیرایی کنند.
هنگامی که همه مهمانها فنجان قهوهشان را در دست گرفتند استاد گفت: «اگر دقت کرده باشید، همه فنجانهای گرانقیمت را برداشتهاید و فنجانهای ساده و ارزان قیمت باقی ماندهاند. با اینکه خواستن بهترینها امری نرمال است ولی همین موضوع منبع مشکلات و استرس شماست.
مطمئن باشید که فنجان تاثیری برکیفیت قهوه نمیگذارد، در بسیاری مواقع حتی گرانقیمتتر از قهوه است و آنچه مینوشیم را پنهان میکند. در واقع خواستهٔ شما قهوه بود، نه فنجان ولی شما آگاهانه به دنبال بهترین فنجانها هستید… و پس از انتخاب به فنجانهای یکدیگر نگاه میکنید.
حالا این را در نظر بگیرید: زندگی قهوه است: شغل، پول و موقعیت در جامعه، فنجانها هستند. ابزارها، زندگی را حفظ و کنترل میکنند و نوع فنجان، نه کیفیت زندگیمان را تعیین میکند و نه آن را تغییر میدهد.
گاهی با تمرکز بر فنجان ما لذت قهوه را از دست میدهیم. مزه قهوه، نه فنجانها!»
انسانهای شاد بهترینها را ندارند. آنها از هر چیزی بهترینها را میسازند. ساده زندگی کنید. سخاوت داشته باشید. عمیق دوست داشته باشید. عشق بورزید. با مهربانی صحبت کنید.
هر شب یک فنجان قهوه داغ و تلخ
می نوشیم با شیرینی هم
در آغوش گرم هم
اما
اگر بودی و باشی
دو فنجان قهوه تلخ ...
دو بلیط نمایش ...
نیمکت دو نفره پارک ...تو که نباشی
همه شان زجر آورند
امشب هم مثل شبهای دیگر همدمم شده اند
بوی آلاله های وحشی
و یک فنجان اسپرسوی داغ
و طعم تلخ اسپرسو از دلتنگی ام شیرین تر است ...
چیزی روی قلبم راه میرود
مثل یک دلتنگی ...
با پا های کوچک قرمز ...
و ناخنهایی که چند ماه است کسی کوتاهشان نکرده ...
فهمیدم !
این جای ناخنهایش است که قلبم را زخمی میکند ...
وهرز گاهی گوشه ای از قلبم می ایستد و مانند فاخته ای تنها کوکو میکند...
ولی
چرا صدایش بیرون نمی آید ؟
هیچ کس صدایش را نمیشنود
حتی خودم هم صدایش را نمیشنوم...
و هر شب که میگذرد
اسپرسوی من شیرین تر میشود
و دلتنگی ام تلخ تر ...
با خودم آلاله را هجی میکنم
بوی عطرش
و
طعم تلخ اسپرسو
و
دفترم که دوباره خیس است
.
.
ایــن فنجــان قهــوه هــم تمــام مــیشــود
و از ایــن کــافــه هــم خــواهیــم رفــت!
و مــن هنــوز بــه حــرف هــایــی فکــر مــیکنــم
کــه بــرای نگفتــن داریــم . . .
کاش فنجانی بودم به دستانت تا لبانت را بر لبانم می نهادی تا که جام وجودم را جرعه جرعه روحم را تا به آخر تا به ته سر می کشیدی
تقصیر مرگ نیست كه ما اینهمه تنهاییم...
انگار جهان فنجان قهوه ای است كه سرد شده...
گاهی پشیمانی...
گاهی پس میزنی...
و تنها میتوانی
سوزن را از سینه پروانه ای غبار گرفته در اوری...
ببشخید دوست جونیا این هفته نیتونم آپ کنم به نت دسترسی ندارم
انشاالله هفته بعد جبران مینموییم
از آجی فرشته هم یه تشکر و عذر خواهی ویژه مینمویم
دوستون دارم تا هفته بعد بای بای
امروز تفلدمه تفلدم مبارک...
کادو یادتون نره هااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بفرمایید اینم کیک تولد
3...2...1
هوراااااااااااااا
دوستون دارم
درست مثل فنجان قهوه که ته میکشد پنجره کمکم از تصویر تو تهی میشود حالا من ماندهام و پنجرهای خالی و فنجان قهوهای که از حرفهای نگفته پشیمان است.
تنها در هوشیاری نسبت به زمان حال است که دستان شما می توانند گرمای دلپذیر فنجان را حس کنند.
تنها در حال است که می توانید عطر چای را ببویید،
طمعش را بچشید و از لطافتش لذت ببرید.
وقتی عمیقا در فکر گذشته هستید و یا نگران آینده،
از تجربه لذت بردن از یک فنجان چای هیچ چیز دستگیرتان نمی شود.
چشمتان را به فنجان می دوزید و چای تلف می شود...
بزرگی میگه بهشت در نگاه توست، حتی اگه در جهنم باشی. شاید با کمی دقت در زوایای سخت زندگی، بتونیم چیزهای دوست داشتنی و دلنشینی کشف کنیم. تا حالا کدوم یک از ما از این زاویه به یک فنجان نگاه کرده بودیم؟!
یک فنجان برای هردومان کافی ست
یک جرعه من...
یک جرعه تو...
می خواهم ته این فنجان
فال مشترک یکدیگر باشیم!!!!!!
حواستان به فنجان ها پرت نشود ... به جای آن از نوشیدن قهوه خود لذت ببرید.
دلم...
نه
عشق آتشین میخواهد
نه
دروغ های قشنگ
نه
سکوت تلخ شاعرانه
نه
ادعاهای بزرگ
دلم
یک فنجان قهوه ی داغ میخواهد
و یِک دوست...
آرزوی این روزهایم ... یک صندلی در یک کافه دنج . یک فنجان قهوه و یک دنیا سکوت ...........
هی کافه چی...
دستور بده
سیگار بیاورند...
مشروب و پاسور هم....
وزن های هرز را جمع کنند دور میز من...
بگو بنوازند...
شاید غیرتی شدو برگشت...
لیوان چای روی میز در انتظار یک جرعه است ،
نه تو می آیی نه او گرم می ماند ،
چه گناهی دارد سماوری که داغ دیده است ؟
چاي ... قهوه ... شير يا مرا به فنجاني از درياي دوست داشتنت ميهمان مي كني تا همچون فنجان هاي قجري، به يكباره روح و تنم را تسخير كني و خاطره ي نبودنت، تلخي نداشتنت، و توهم رفتنت را براي هميشه به دست فراموشي بسپاري؟!
من تو را به يك فنجان چاي
و صرف نون باگت و شكلات ميهمان ميكنم !!! بيدار شو عزيزم وقت صبحانه ست
بنشیـن . . /
چــای تـــازه دم استـــ . . .
بــه زنـدگیـم دوبـــاره خـــوش آمـدی . . .
بــه احتــرام آمدنتـــ ،
کلـاهـی کـه سـرم گذاشتـی را بـرمیـدارم. . /
زندگی گریه ی مختصریست... مثل یک فنجان چای...
و کنارش عشق است... مثل یک حبه قند...
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد... !
قهوه تلخ به خوردمان می دهند تا فراموش کنیم
شیرینی عشقمـــــــــــان را
دلم یک فنجان چای می خواهد
با طعم "تـــــــــ♥ـــــــــــــــــــ♥ــــــــــــــو"..
ميترسم از روزی كه كافه ها نيز برايم ورود ممنوع نشان دهند...
حق دارند...كافه جای كسانی مثل من نيست...
كافه جای همان دو نفره هاست...
براي اعصاب خودم هم بهتر است...
به جايش مينشينم در اتاق...
صداي موزيك فلامنكو را تا آخر ميبرم...
گريه ميكنم...
مست ميشوم...
و خون بالا می آورم...
البته دیگران هيچوقت نمی فهمند...
و همیشه من را
دخترک شاد قبلی میبینند....
اتمام حجت کردم
طاقتم طاق شده
درد فراق وصل تو را می طلبد
این عید قربان ، قربان تو می شوم . . .
عید قربان بر همگان میارک باد
ϰ-†нêmê§ |