هی فکر کردم، فکر کردم ... قهوه خوردم
دیشب کمی افسرده بودم، قهوه خوردم
تنها تر از هر شام، با لیوان مخصوص
با چشم تر، با حس مبهم، قهوه خوردم
دور و برم پر بود از حس نبودن
با حسرتی از جنس ماتم قهوه خوردم
اشکی کنار چشم مادر غلت می خورد
با اشک مادر باز نم نم قهوه خوردم
یک جرعه را با یاد و نام پشت هایی
کز امتحان هرگز نشد خم، قهوه خوردم
آسوده و بی دغدغه، حتی نه با غم
این بیت را من مثل آدم قهوه خوردم
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |