امشب هم مثل شبهای دیگر همدمم شده اند
بوی آلاله های وحشی
و یک فنجان اسپرسوی داغ
و طعم تلخ اسپرسو از دلتنگی ام شیرین تر است ...
چیزی روی قلبم راه میرود
مثل یک دلتنگی ...
با پا های کوچک قرمز ...
و ناخنهایی که چند ماه است کسی کوتاهشان نکرده ...
فهمیدم !
این جای ناخنهایش است که قلبم را زخمی میکند ...
وهرز گاهی گوشه ای از قلبم می ایستد و مانند فاخته ای تنها کوکو میکند...
ولی
چرا صدایش بیرون نمی آید ؟
هیچ کس صدایش را نمیشنود
حتی خودم هم صدایش را نمیشنوم...
و هر شب که میگذرد
اسپرسوی من شیرین تر میشود
و دلتنگی ام تلخ تر ...
با خودم آلاله را هجی میکنم
بوی عطرش
و
طعم تلخ اسپرسو
و
دفترم که دوباره خیس است
.
.
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |