خاطرات یک فاحشه3


by : x-themes

دیشب حسابی دل اسمان گرفته بود و بارید . صدای رعد شیشه ها را میلرزاند و برق همه جا را روشن میکرد خلاصه اینکه هوای لطیف و دوست داشتنی بود . ساعت 8 از منزل بیرون امدم مدتهاست به دخترک خردسالم میگویم که شبها از یک پیرزن مراقبت میکنم . اهسته داخل پیاده رو قدم میزدم و در خیال خودم شعر میخواهندم بگذارید یک نکته جالب برایتان بگویم به زنان فاحشه در زبان انگلیسی میگویند hooker یعنی کسی که قلاب میاندازد و اویزان کسی میشود اما در ایران برعکس است انقدر مردها حریص هستنند و به هر طرف چشم چرانی میکنند که امثال من نیازی به پرتاب قلاب و سایر تکنیکهای مرسوم نداریم کافیت اندکی در خیابان قدم بزنی تا مشتری پیدا کنی خلاصه در حال قدم زدن بودم که متوجه شدم یک ماشین اهسته در حال حرکت است و به من نگاه میکند لبخند ملایمی زدم و لی با ظاهری بی اعتنا ادامه به راه افتادنم ادامه دادم ایکاش یک زیان
شناس انگلیسی در اینجا حضور داشت تا ترجمه ho...
oker را درست میکرد راستش کمی هم خسته شده بودم و کفشم پشت پای راستم را میزد . ماشین استاد من هم رفتم سوار شدم به همین سادگی . راننده ماشین مرد نسبتا جوانی بود که خیلی با احترام با من صحبت میکرد خوشم امد . از این مردهایی که وقتی به یک فاحشه میرسند احساس میکنند رفتنند ساندویچی و باید زود غذا بخورند و بزنند بیرون بدم میاید کمی رفتار متین و ارام برای هر مرد الزامی است حتی در برخورد با یک فاحشه حرفه ای

مرد خوبی بود گفت که میتواند حدس بزند که من مجبور به این کار هستم ولی او قصد ندارد که با من رابطه داشته باشد . خنده ام گرفت و گفتم پس حتما میخواستی ثواب کنی و من را سوار کردی که باران خیسم نکند ؟؟؟ خندید و گفت نه ! قصد ثواب نداشتم ولی اگر هم میخواستم ثواب کنم یک پیر مرد یا یک پیر زن را سوار میکردم که از شما مستحق تر بودنند . خوشم امد مرد راستگویی بود . پرسیدم پس چرا من را سوار کردی .؟ گفت به دیلیل اینکه حس کردم شما دنبال کسی هستی که با او باشی تا پولی گیرت بیاید . مرد بیچاره انقدر حجب و حیا داشت که نمیخواست بگوید حس کردم شما فاحشه هستی . گفتم بله برای پول این کار را میکنم بعد از گفتن این حرف مرد بیچاره دست در جیب کتش کرد و یک بسته اسکناس در اورد و به من داد و گفت بیا این پول چند روز کارت اما در این چند روز با من باش . فقط به سوالات من پاسخ بده و کمکم کن که بتوانم تحقیقم را تمام کنم . باز هم با صدای باند خندیدم و گفتم همه شما مردها دیوانه هستید پولت را نمی خواهم و کمکت هم نمی کنم من اگر میتوانستم بابت کار نکرده مزد بگیرم اوضاعم بهتر میشد من بابت پولی که میگیرم کاری انجام میدهم که در ان حرفه ای هستم اگر هم دنبال تحقیق هستی بهتر است به کتابخانه بروی نه خیابان . ماشین را نگه داشت و از ان پیاده شدم از عصبانیت در حال مرگ بودم چرا این مردها فکر میکنند جنس برتر هستنند یک روز یکی از انها دوست دارد با تو بخوابد روز دیگر دیگری دوست دارد در مورد تو تحقیق کند مر دهای دیوانه فکر میکنند زنها موش ازمایشگاهی هستنند ماشین دیگری ایستاد سوار شدم و در نهایت با دست پر بابت کاری که کرده بودم به منزل برگشت


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : <-TagName->
شنبه 9 دی 1391برچسب:, 18:4 |- ♠♦کافه چی♦♠ -|

ϰ-†нêmê§