داستان قدم هايم را که بگويم کفش هاي تصادفي دهانشان باز ميماند و چراغ هاي چشمک زن مسير کافهــــ هاي شلوغ را سبز و..زرد و قرمز ميشوند در بيداد صدا و صدا بخار ♨ قهوه ي تنهايي هياهوي عبور را مي بلعد و من همچنان چشم دوخته ام به قلم روي کاغذ هميشه و تو....افسوس هيچ
Coffee is the best friend of many people
, especially early in the morning.
It has a great aroma that gives a warm and pleasant feeling
.
یه "فنجان خالی"...؟ را که نگاه می کنم گلویم بخاطر چایی هایی ... که با تو نخورده ام چقدر می سوزد...
گروهی از فارغ التحصیلان دانشگاهی که در رشته خودشان بسیار موفق بودند به دیدار استادشان رفتند. خیلی زود گفتگوها به شکایت و غرغر درباره استرس در محل کار و زندگی انجامید.
با پیشنهاد نوشیدن قهوه استاد به طرف آشپزخانه رفت و با قوری بزرگی از قهوه و کلکسیونی از فنجانهای پلاستیکی، شیشهای، بلور، معمولی و گرانقیمت وارد شد و از آنها خواست از خودشان پذیرایی کنند.
هنگامی که همه مهمانها فنجان قهوهشان را در دست گرفتند استاد گفت: «اگر دقت کرده باشید، همه فنجانهای گرانقیمت را برداشتهاید و فنجانهای ساده و ارزان قیمت باقی ماندهاند. با اینکه خواستن بهترینها امری نرمال است ولی همین موضوع منبع مشکلات و استرس شماست.
مطمئن باشید که فنجان تاثیری برکیفیت قهوه نمیگذارد، در بسیاری مواقع حتی گرانقیمتتر از قهوه است و آنچه مینوشیم را پنهان میکند. در واقع خواستهٔ شما قهوه بود، نه فنجان ولی شما آگاهانه به دنبال بهترین فنجانها هستید… و پس از انتخاب به فنجانهای یکدیگر نگاه میکنید.
حالا این را در نظر بگیرید: زندگی قهوه است: شغل، پول و موقعیت در جامعه، فنجانها هستند. ابزارها، زندگی را حفظ و کنترل میکنند و نوع فنجان، نه کیفیت زندگیمان را تعیین میکند و نه آن را تغییر میدهد.
گاهی با تمرکز بر فنجان ما لذت قهوه را از دست میدهیم. مزه قهوه، نه فنجانها!»
انسانهای شاد بهترینها را ندارند. آنها از هر چیزی بهترینها را میسازند. ساده زندگی کنید. سخاوت داشته باشید. عمیق دوست داشته باشید. عشق بورزید. با مهربانی صحبت کنید.
هر شب یک فنجان قهوه داغ و تلخ
می نوشیم با شیرینی هم
در آغوش گرم هم
اما
اگر بودی و باشی
دو فنجان قهوه تلخ ...
دو بلیط نمایش ...
نیمکت دو نفره پارک ...تو که نباشی
همه شان زجر آورند
امشب هم مثل شبهای دیگر همدمم شده اند
بوی آلاله های وحشی
و یک فنجان اسپرسوی داغ
و طعم تلخ اسپرسو از دلتنگی ام شیرین تر است ...
چیزی روی قلبم راه میرود
مثل یک دلتنگی ...
با پا های کوچک قرمز ...
و ناخنهایی که چند ماه است کسی کوتاهشان نکرده ...
فهمیدم !
این جای ناخنهایش است که قلبم را زخمی میکند ...
وهرز گاهی گوشه ای از قلبم می ایستد و مانند فاخته ای تنها کوکو میکند...
ولی
چرا صدایش بیرون نمی آید ؟
هیچ کس صدایش را نمیشنود
حتی خودم هم صدایش را نمیشنوم...
و هر شب که میگذرد
اسپرسوی من شیرین تر میشود
و دلتنگی ام تلخ تر ...
با خودم آلاله را هجی میکنم
بوی عطرش
و
طعم تلخ اسپرسو
و
دفترم که دوباره خیس است
.
.
ϰ-†нêmê§ |